عرفی نه ارث و کسب و نه زرق و نه حرص و آز
را هم بشعر خیره سرتیره چهر داد
طالع رهم نمود بدین خصم خانگی
این بازیم عطارد برگشته مهرداد
ذوق غزل بمهر بتانم اسیر کرد
آسیب آن فراقتم ازماه و مهرداد
مدح آبروی گوهر قدرم بخاک ریخت
تا وان این گهر نتواند سپهر داد