کسی که دیده به حسن تو آشنا کرده است
هزار گنج صرف توتیا کرده است
ببین چه آفت جانی که هر که دید تو را
نه از برای تو، از بهر خود دعا کرده است
بیار باده و آماده ساز مجلس عیش
که شیخ صومعه با نفس خود صفا کرده است
کسی که روی وی از قبله گشت در دم مرگ
بدان که در ره دل روی در قفا کرده است
کسی که بهر جفای تو خو کرد به ستم
بر او مشور که بر خویشتن جفا کرده است
اگر چه کشته ی لطفم، مساز معذورم
که هر چه با مس من کرد، کیمیا کرده است
چو دل شناخت سر رشته، گشت معلومش
که دم به دم به کف آورده و رها کرده است
گرت نحوست جغذ افکند به درویشی
غمین مشو که ستم، سایه ی هما کرده است
ز نور زاده مرا چشم و طلعت خورشید
به کوی سرمه فروشان رها کرده است
دلیل جوهر عرفی همین دقیقه بس است
که اختراع سخن های آشنا کرده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نه چهره اش عرق از گرمی هوا کرده است
نگاه را رخ او آب از حیا کرده است
شده است پرده بیگانگی ز غیرت عشق
همان نگه که مرا با تو آشنا کرده است
سمنبری که ز خوبی وفا طمع دارد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.