گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عرفی

سبک بران چو از این بی‌قرار می‌گذری

که گر عنان بکشی شرمسار می‌گذری

به یاد نوش همه شعله‌های دوزخ عشق

زبانه‌ای‌ست که از یک شرار می‌گذری

ز حال دل خبرم ده که داغ‌تر شوی‌ام

وگر نه کی تو ز کس شرمسار می‌گذری

مرو به تاب که داری، گذر به خاطر من

خدا گواست که بی‌اختیار می‌گذری

چو راه عشق نبردی، به راه عقل باز بگرد

که بر صحیفهٔ تقویم پار می‌گذری

به سادگی تو رحم آیدم در این بازار

که تنگدستی و امیدوار می‌گذری

علامتی به از این نیست آشنایی

که خشمگین و سراسیمه‌وار می‌گذری

خبر ز همت خویشم کن آن زمان عرفی

که از پیالهٔ من در خمار می‌گذری

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

تو، ای پسر، که از این سو سوار می گذری

مرا کش ارز که برای شکار می گذری

ز دوستان که به جولانگه تو خاک شدند

به شوخی تو که ای شرمسار می گذری

هزار دل به دوال عنایت آویزان

[...]

میلی

دلا چنین مگر از منع یار می‌گذری

که دردمندی و آسوده‌وار می‌گذری

چنین که برزده‌ای چابکانه دامن ناز

سوی کدام سیه‌روزگار می‌گذری

ز بیم طعنه، به هر کجا روی، به هرکه رسی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه