هنگام و دم نزغ، خراب نقس است این
این حالت نزع است، دلم را هوس است این
می آیی و در خرمن ما می زنی آتش
در طعنه میندیش، که خاشاک خس است این
طوطی چو رود سوی شکر تلخ دهانان
گویند که بیداد به رنگ مگس است این
افغان مکن ای مرغ گرفتار، فرو میر
این باغ ارم نیست، درون قفس است این
گفتم نگهی کن، که به شکرانه دهم جان
رو تافت که عرفی نه چنان کار کس است این
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بنشین نفسی کز همه لطف تو بس است این
بستان که ز جانم نفس باز پس است این
در هستی من چند زنی شعله هجران
آخر دل و جان است، نه خاشاک و خس است این
گفتم که گزیدم لب چون قند تو در خواب
[...]
بیمار غمت را نفس بازپس است این
پاس نفسش دار که آخر نفس است این
بی واسطه گفت زبان پرسش او کن
کش واسطه رحمت جاوید بس است این
ای بوالهوس از معرکه عشق و ملامت
[...]
گر با تو نیم دولتم ایشوخ بس است این
کز دور مرا بینی و گویی چه کس است این
گفتی که شبت ناله بسی پست برآید
مارا نفسی نیست مگر هم نفس است این
پروانه تواند برخ شمع نظر دوخت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.