گنجور

 
عرفی

پیش بردم در قمار عشق جانان باختن

صد شکافم بر دل است و یک گریبان باختن

گوی میدان وفا را زخم چوگان بشکند

گر در این میدان سپهر آید به چوگان باختن

بردن جان دیده عشق و چیده بازی، هوش دار

با حریف پیش بین مستانه نتوان باختن

بی دل و دینم، وگر نه من کجا، سهو از کجا

از تهی دستی دلیرم، در پریشان باختن

نشأه صد ساله ام از یک درشتی کم شود

کی به یک تلخی توان صد شکّرستان باختن

دست عرفی از گریبان، کس جدا هرگز ندید

خواهد آخر دست در چاگ گریبان باختن

 
 
 
سعدی

عشقبازی چیست سر در پای جانان باختن

با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن

آتشم در جان گرفت از عود خلوت سوختن

توبه کارم توبه کار از عشق پنهان باختن

اسب در میدان رسوایی جهانم مردوار

[...]

همام تبریزی

شیوه مردان نباشد عشق پنهان باختن

کمتر از پروانه نتوان بود در جان باختن

در مقامرخانه رندان با همت در آی

تا ببینی از گدایان ملک سلطان باختن

در خرابات محبت کار سرمستان بود

[...]

ابن یمین

کار عشاق است جان در عشق جانان باختن

عشق جانان در حقیقت نیست جز جان باختن

کر کنم جان در سر سودای وصلش باک نیست

زانکه در کوی سلامت عشق نتوان باختن

تا ز عاج و انبوسش گوی و چو کان کرده اند

[...]

کمال خجندی

نیست بازی با رخ او عشق پنهان باختن

با چنان رخ غایبانه نیست آسان باختن

جان بسی در باخت عاشق تا به آن رخ عشق باخت

پاکباز آمد مقامر از فراوان باختن

تا بری از من به بازی جان و سر وآنگه روان

[...]

نظیری نیشابوری

با مسلمان زادگان تا کی دل و جان باختن

بعد ازین خواهم به ترسازاده ایمان باختن

بر امید یک نگاه مرحمت می بایدم

خویش را چون سرمه در چشم عزیزان باختن

تشنه چندین راه ظلمت کرده طی حیف است حیف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه