گنجور

 
عرفی

می کش و مست عشوه کن، نرگس می پرست را

میکده ی کرشمه کن، گوشه ی چشم مست را

آمده فوج تازه ای ، جمله شهادت آرزو

خیز و شراب و دشنه ده ،غمزه ی تیز مست را

خیز و سماع شوق کن، چند به حکم عافیت

در شکنی به گوش دل، زمزمه ی الست را

زلف شکن فروش را ، بر دل من متاع کش

یاد زمانه ده ز نو، قاعده ی شکست را

گرم زیارت حرم، گشت ز بیخودی ، ولی

یا صنم است بر زبان، عرفی بت پرست را

 
 
 
قاآنی

همیشه تا بود مکان به بحر آبخوست را

هماره تا در آسمان نحوستست بست را

تقابل است تا به هم شکسته و درست را

چنانکه تند و کند را چنانکه سخت و سست را

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه