گنجور

 
عرفی

همت ای یاران که در دفع هوس رو می کنم

بر لب کوثر به داغ تشنگی خو می کنم

آب حیوانم ز دنبال آید از ظلمت برون

من بر او خندان به سوی تشنگی رو می کنم

دل به وصل و من به بوی وصل نامحرم خوشم

او گل و من خاک گلخن از ادب بو می کنم

باز دل را می فشارم در کف عشق صنم

خون اسلامش چکان از هر سر مو می کنم

می فروشم داغ و نقد گریه می گیرم ز خلق

می ستانم آب و آتش در ترازو می کنم

آرزوی زخم جورش نیست عرفی حد من

لیک دایم مشق بوس دست و بازو می کنم