گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عرفی

تا برده‌ام به مدرسهٔ عشق رخت خویش

دارم وظیفه از جگر لخت‌لخت خویش

مخمور خامشی‌ام، فراموش کرده‌ایم

هم عهدهای ساقی و هم روی سخت خویش

شاهی که ظلم را به میانجی عنان دهد

تیغ عدوی ملک رساند به تخت خویش

مهلت مجو که بیشتر از عهد غنچگی

گل باز بسته بود ز شاخ درخت خویش

گر دولت این بود که به درویش داده‌اند

باید گریستن، جم و کی را، به تخت خویش

عرفی هنوز مدحت دون‌همتان مکن

توفان چو تند شد تو مینداز رخت خویش