گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عرفی

چه گرمی است که در سر شراب می سوزد

چه آتش است که در دیده خواب می سوزد

کسی که برق محبت در او زند آتش

ز تاب سایهٔ او آفتاب می سوزد

کنون که آتش می جمع شد به آتش حسن

مپوش چهره که ناگه نقاب می سوزد

مرا چه جرم که آتش فتد به زهد و صلاح

که این متاع ز برق شباب می سوزد

یکی است آتش و آب حیات در وقتی

که گرمی جگر تشنهٔ آب می سوزد

ز روی گرم وفا می جهد برقی

که در عنان صبوری شتاب می سوزد

خدای را بنشانید آتش عرفی

که توبه کرد و ز ذوق شراب می سوزد

 
 
 
صائب تبریزی

نفس به سینه ام از اضطراب می سوزد

چنان که تیر شهاب از شتاب می سوزد

ز قید عقل در اقلیم عشق فارغ باش

که سایه در قدم آفتاب می سوزد

طراوت تو کند سبز تخم سوخته را

[...]

اسیر شهرستانی

دل رمیده به صد آب و تاب می سوزد

گهی ز صبر و گه از اضطراب می سوزد

به خوابم آمد و پنهان زد آتشی به دلم

چراغ بخت اسیران به خواب می سوزد

نهفته در بغل موج عکس روی تو را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه