گنجور

 
عرفی

ز صوت بلبل اندر بوستان فرزانه می گرید

جنون مست از نوای جغد در ویرانه می گرید

در این ماتم سرا، با مصلحت دانی مصاحب شو

که در بازار می خندد، و (هم) در خانه می گرید

شراب های های گریه ام، ساقی قدح می کن

که عاشق بی قدح می گرید و مستانه می گرید

ز اشکش بسترم تر شد، ولی از ناز و استغنا

بدان ماند که بر بیگانهٔ بیگانه می گرید

کجا در روز محنت غمگسار کس شود، عرفی

که می گرید به روز خویش و بی دردانه می گرید