گنجور

 
عرفی

جان ز شوق لبت شکر خاید

دل به دندان غم جگر خاید

ظن پیری مبر که نغمهٔ کام

بخت بر آب و دیر تر خاید

دل آشفته بخت من تا چند

جای انگشت نیشتر خاید

آن که گیرد مزاج پروانه

شعله چون میوه های تر خاید

بس که یابد حلاوت از پرواز

طائر شوق بال و پر خاید

لب شادی مکید یک چندی

عرفی اکنون لب دگر خاید

 
 
 
خاقانی

لعلت اندر سخن شکر خاید

رویت انگشت بر قمر خاید

هر که با یاد تو شرنگ خورد

هم‌چنان دان که نیشکر خاید

هر که او پای بست روی تو شد

[...]

عرفی

جان به یاد لبت، شکر خاید

دل به دندان غم، جگر خاید

ظن سیری مبر که لقمهٔ خام

بخت پیر است و دیرتر خاید

دل آشفته بخت من تا چند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه