گنجور

 
عرفی

مدعی باز ملولست و بلایی دارد

در کف آیینهٔ اندیشه نمایی دارد

پردهٔ دل بکُن آرامگه شاهد وصل

زانکه هر پرده نشین پرده گشایی دارد

شرف از کعبه گر از سجدهٔ ارباب ریاست

گوشهٔ بتکده هم ناصیه سایی دارد

رهرو عشق بیابان نبرد پی، لیکن

جوشش قافله و بانگ درایی دارد

پای بر یأس فشردم، غم امید گذشت

که گمان داشت که این درد دوایی دارد

عرفی از مهد فلک زود نکردی امید

این قیامی است که افشردن پایی دارد