گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عرفی

آن مست ناز کز نگهش می فرو چکد

خون ترحم از دم شمشیر او چکد

دارم گمان که نامهٔ عصیان شود سفید

ده قطره اشک از پی شست و شو چکد

احباب گلفشان به لب جویبار و من

خونم ز دیده جوشد و بر طرف جو چکد

من تلخی از ملامت دشمن نمی کشم

این شربت از دماغ، مرا، در گلو چکد

گر سر دهیم گریه، ببینی که اشک ما

تنها نه از مژه که ز تار هر مو چکد

عشق از چنین شکنجه کند خون کاینات

آن مایه نیست کز دل موری فرو چکد

عرفی به کاوش آمده، یا رب مهل که من

آن ها که از دلم چکد، از گفت و گو چکد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode