دمی که لشکر غم صف کشد به خونخواری
دلم بناله دهد منصب علمداری
خراب نرگس مستانه توام که نهد
هزار شیوه مستی به طبع هشیاری
مریض عشق تو را اشتها از آن بیش است
که بعد مرگ بیاساید از جگرخواری
دلی توجه آن حسن جاودان یابد
که فیض نامیه اش با جگر کند یاری
هزار چشمه خون سر زند ز هر ذره
چو بعد مرگ به خاکم قدم بیفشاری
چنان به شهر دلم جنس درد ارزانست
که بلهوس کندش رغبت خریداری
زخوش متاعی بازار عشق می ترسم
که دست حسن ببندد کساد بازاری
در آن دیار بسودا رود دلم که دهند
جوی ملال بعمر ابد به بسیاری
زبس ملال و جدایی تنم ز صحبت جان
چو زخم عشق زمرهم ، تمام بیزاری
بدرد عشق که هرگز بذوق گریه من
نکرد قهقه شوق کبک کهساری
هوای شهر محبت چنان مرض خیز است
که مرگ بر اثر خود رود ز بیماری
منم خراب عمارت بکشوری که در او
بود بدست خرابی عنان معماری
چنان بعشق تو درسکر درد بی تابم
که تنگ حوصلگان بیقرار در زاری
زجیب غم که برآرد سرم که طالع من
بخصم شاه دهد مایه نگونساری
شه سریر سخاوت علی که ابر کفش
بذوق دیده عاشق کند گهر باری
مخالفش چو درآید بزمره اسلام
کند بدست ملک تار سبحه زناری
نجوم سبعه اگر صیت عدل او شنوند
نهند برگ تساوی بجیب سیاری
بدیده ای که بنوک سنان او نگرد
کند بگاه اعادت نگاه مسماری
زهی جواد که تأثیر نام جان بخشش
نشاند گوهر صحت بفرق بیماری
اگر بعون سبک روحیت عوارض ثقل
ز طبع سلسله حادثات برداری
سزد که حسرت دیدار بر دل عاشق
بگاه نزع شود مایه سبکساری
چو برق عزم تو بر چرخ پرتو اندازد
بدست مهر بسوزد عنان سیاری
جهان بجاه و جلالت بغایتی پرشد
که آسمان حرکت میکند بدشواری
شعاع دیده آن کس که روی خصم تو دید
کند بآینه آفتاب زنگاری
مسیح خلق ترا در زمان ماضی بود
بجیب دلبر کنعان دکان عطاری
نهیب عدل تو در طبع آسمان محیل
که شیشه است لبالب زمردم آزاری
بسان رنگ زلیخا و زلف مشکینش
بروی هم شکند شیوه های طراری
بعهد عدل تو کز بیم رفع امنیت
کنند دل شکنان غمزه را نگهداری
ز روی فتنه خوابیده تا مگس راند
دهد زمانه مگس ران بدست بیداری
تبارک الله آن برق سیر کز دنبال
چو نور سایه بدزدد بگرم رفتاری
سبکروی که زمین را بپویه بنوازد
چو نور سایه او در محل سیاری
برنج خصمت اگر بلهوس درآمیزد
چو پیر عشق شود ناله هوس کاری
بمدح کرده سرایت رموز عشق رواست
گزیرش از سریان نیست علت ساری
منم که طالع فیروز من بگاه عروج
دهد بتخت ثری مایه نگو نساری
فلک بسهوم اگر داد راه بردرکام
کلید عهد بوی بسته عهد مسماری
دلم بعون شکایت زغم تهی نشود
چو نظم من زمعانی بسعی نثاری
زهی شکنجه طالع که مرگ ظلم گرای
ملول گشت و ندارد سرمدد کاری
بزیر تیغ هلاکم ز بار درد رواست
که بار منت مردن کشم بسرباری
بروزگار فریبم سپهر شعبده باز
تنگ متاع شد از جنسهای عیاری
هزار جرعه زهر از لبم فرو ریزد
تبسمی که بطالع کنم بدشواری
خموش عرفی از این شکوه ملال انگیز
زلاف حوصله یادآر و طی کن این زاری
بیان درد دل است این دعای شه نبود
که بی ملال بود با اجابت باری
همیشه تا نفس گرم نیکبختان است
بیک لباس درون با اجابت باری
حسود جاه تو باد از رحمت یزدان
چنان بعید که ناقوسیان زناری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف عواطف و احساسات عمیق عاشقانه و رنجهایی که ناشی از عشق و جدایی است، میپردازد. شاعر در رنگ و بوی غم و درد عشق، به افکار و احساسات خود اشاره میکند و میگوید که عشق او به معشوق به شدت او را تحت تاثیر قرار داده، بهطوریکه مرگ و زندگی برایش بیمعنا میشود. او به غم و ملالی که به خاطر معشوق بر او حاکم است، اشاره کرده و مینویسد که در اثر این عشق، همیشه در حال زاری و درد است.
شاعر به زیبایی و جذبه معشوق خود اشاره میکند و تقابل عشق و جدایی را به تصویر میکشد. او همچنین از مشکلات و چالشهای ناشی از عشق میگوید و نسبت به تبعات این احساسات تنهایی و غمگینی که به همراه دارد، ابراز نگرانی میکند. در نهایت، او میگوید این احساسات شیرین و تلخ او را بیقرار کرده و باعث شده که به دنبال راهی برای رهایی از این وضعیت باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا به ناله و زاری همیبیازاری
جفای تو بکشم زانکه بس سزاواری
تو را به جان و تن خویشتن خریدارم
مرا به قول بداندیش میبیازاری
به جان شیرین مهر تو را خریدارم
[...]
نبود چون تو مَلِک در جهان جهانداری
نیافرید خدای جهان تو را یاری
خجسته آمد دیدار تو به عالم بر
خدایگان چو تو باید خجسته دیداری
تو راست مُلک و سزاوار آن تویی به یقین
[...]
ز عشقت ای عمل غمزهٔ تو خون خواری
بسی کشید تن مستمند من خواری
مراست عیش دژم تا شدی ز دست آسان
چگونه عیشی؟ با صد هزار دشواری
بدان دو چشم دژم عیش من دژم خواهی
[...]
در آی جانا با من به کار اگر یاری
وگرنه رو به سلامت که بر سر کاری
نه همرهی تو مرا راه خویش گیر و برو
تو را سلامت بادا مرا نگوساری
مرا به خانهٔ خمار بر بدو بسپار
[...]
اگر مدیحت گویم نیابم از تو عطا
وگر نگویمت از من همی بیازاری
اگرت گویم بخل واگر نگویم خشم
چه عادتست که تو میرخواره زن داری
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.