زهی وفای تو همسایه پشیمانی
نگاه گرم تو تکلیف نامسلمانی
متاع حسن تو سرمایه تهیدستی
خیال زلف تو مجموعه پریشانی
لب تو جرعه ده باده دل آشوبی
غم تو شانه کش طره تن آسانی
گل کرشمه بخندد چو چشم بازکنی
بهار عشوه بریزد چو رخ بپوشانی
زدین خویش سوالش کنند در محشر
کسی که عشق تو نگزید بر مسلمانی
چنین که لشکری از ( مرغ نامه بر) دارم
مرا سزد که کنم دعوی سلیمانی
بسی نوشت و نیامد جواب نامه دوست
قلم که دست زمن میبرد بگریانی
چه دست درخم اندیشه میزند دیگر
مگر بجوش درآمد شراب روحانی
بلی چوسینه الهام و وحی میجوشد
ز شوق انجمن فهم میرزا خانی
زفر عدل وی امروز یک بها دارد
متاع نوشروانی و خان خانانی
بعون مکرمت او نیاز کاسه تهی
زفقر تا بغنا میبرد بمهمانی
دمی که دست برآرد زآستین جودش
بچشم آز کند موج بحر سوهانی
بعهد او شعرا در صفات زلف بتان
کنند نقل بجمعیت از پریشانی
ز سهم او که نیارد فشاندگرد فتور
فلک بدامن احوال انسی و جانی
کند ز حیله برای گزیدن مردم
بگاه مستی از و التماس ترخانی
بوصف رایش اگر خامه زن شوم گردد
اناملم همگی چون هلال نورانی
هوای وصف کمندش بخاطرم زد موج
گره شد افعی اندیشه ام ز پیچانی
دل حسود ز ویران ترست زان موضع
که در زمانه جود تو میکند کانی
تو زیب محفل و من بینمت که در میدان
سر زمانه بفتراک بسته میرانی
نهال بخت تو در گلشنی بود سر سبز
که راه کاهکشانش کند خیابانی
چو سدره ریشه دوانیده در جهات آید
درخت عمر تو در چار باغ ارکانی
زحد گذشته حد خدمت فلک ترسم
که زیر مسند خویشش چو عرش بنشانی
زمانه جمع کندشش جهت بیک جانب
اگر تو رخش حکومت بیک جهت رانی
سمند دولت جاویدیت که در هر گام
بساط کون و مکان بایدش بمیدانی
برهنه پا و سرآید ابد بدنبالش
اگر عنانش بسوی ازل بگردانی
بخرق عادت اگر ملتفت شوی شاید
که کنه خویش در ادراک عقل گنجانی
شجاعت تو ولینعمتی بود که کند
بمطبخش جگر شیر شرزه بریانی
چو عرض معجزه را تربیت دهی شاید
که سایه در بغل آفتاب بالانی
چو رخش کینه بتازی بروزگار سزد
که گرد تخت ثری بر سپهر بنشانی
قلم براه صلاح تو میرود ورنه
کجا رسد بدو انگشت نی جهانبانی
همان عصای کلیم است خامه تو ولی
صلاح در قلمی دیده نی بثعبانی
رقم کشان یمین و یسار دشمن تو
که می کنند سخن سنجی و قلم رانی
ز بهر شدت خذلان او بدل کردند
طبیعت ملکی را بنفس شیطانی
سه گانه گوهر والانژاد دوده کون
که جنس معدنی و نامیه است و حیوانی
از آن میان وجود وعدم فرود آیند
که صرف رد و قبولیت شود بآسانی
فلک بمردمک آفتاب اگر دیدی
بروز عدل تو حسن زمانه فانی
بمانی از حرکت آفتاب در مطلع
مثال دیده احول بگاه حیرانی
گهر شناسا در پیش پای بین و بسنج
نثار من که بفرق تو باد ارزانی
غلط مسنج و مبین ، پایمال نسیان کن
مباد چیده دگر بار بر سر افشانی
سبک ز چاش بگیری که بس گران گهر است
متاع من که نصیبش مباد ارزانی
قماش دست زد شهروده ز من مطلب
متاع من همه دریایی است و یا کانی
ز بسکه لعل فشاندم بنزد اهل قیاس
یکی است نسبت شیرازی و بدخشانی
بعهد جلوه حسن کلام من ، اندوخت
قبول شاهد نظم کمال نقصانی
کنونکه یافت چومن سرمه سای درشیراز
خرد ز دیده کشد سرمه صفاهانی
بین که تافته ابریشمش چه خامی یافت
زتاب اطلس من شعر باف شروانی
زمانه بین که مرا جلوه داد تا از رشک
بداغ رشک پس از مرگ سوخت خاقانی
گرفت روی زمین جمله آفتاب صفت
بعون تیغ زبان شهرتم بآسانی
بخند ، ای در و دیوار روزگار خراب
که برزمانه زدم تکیه سلیمانی
چو کرم پیله لعابی تنیده ام ببروت
که اصل خلعت دارایی است و خاقانی
ز شوق بوقلمون حله عبارت من
مدام شاهد معنی نمود عریانی
زسحر خامه جادو اثر ، فرستادم
بجای شعر بکاغذ شراب روحانی
بنوش و باک مدار این شراب خامه رسا
که نیست خوردن این باده را پشیمانی
از این شراب گر آلوده دامنی خیزد
بکش که بر تو حرامست پاکدامانی
زمانه خواند فلک بر بیاض دیده نوشت
که این قصیده بیاضی بود نه دیوانی
برآستان تو صد گنج شایگان ریزد
چو آستینت اگر نامه ام بر افشانی
مده براوی ناجنس نامه ام که مرا
در این قصیده بروز کمال ننشانی
مرا زنسبت همدردی کمال غم است
وگرنه شعر چه غم دارد از غلط خوانی
ز همعنانی طبعم بشاعر شروان
بعهد کودکیم ذهن کرده شروانی
کنونکه رتبه حکمت گرفت شعر از من
کند بنسبت این اعتبار یونانی
هنوز هست امیدش که یابد از فیضم
بعون خدمت صاحب خطاب گیلانی
مفرحی که من از بهر روح سازدهم
به انوری نه فلانی دهد نه بهمانی
چه صاحب آنکه در اهمال خدمتش نشنید
قضا ز صورت دیوار عذر بیجانی
همان که هست ترا باروان افلاطون
خطاب لفظی و باوی تکلم جانی
همان که گریه کلکت از آن روا داری
که نوبهار طبیعت برو بخندانی
همان که فرق فلک را بتیغ بشکافد
گرت زحادثه چینی فتد بپیشانی
همان که ابر عتابش چو فتنه بار شود
جهان زحفظ تو خواهد کلاه بارانی
همان که نشکند از هیچ دست طرف کلاه
که تو نثار و فاقی برآن نیفشانی
سخن صریح بگویم حکیم ابوالفتح است
که تو سپهر فضایل مآثرش خوانی
دلیر زانش پرستم که از لیاقت او
گرفته برهمنی سیرت مسلمانی
ذخیره ای نهد از من که مانی از صورت
تمتعی برم از وی که صورت از مانی
از آن ندیده ثنا گویمت که می بینم
ترا و او را یک تن بچشم روحانی
دلیل وحدتم این بس که مدح خود میخواست
مرا به مدح تو فرمود ، گوهر افشانی
تو چون گذر کنی آنجا بنظم رنگینم
که مصرعش چمنی کرد و بیت بستانی
ضمیر وی بمن اینجا نشان دهد هر جا
که ناخنی بزنی یا سری بجنبانی
در این زمین دوسه بیتی گزیده در مدحش
ذخیره دارم از انعامهای ربانی
قصیده ناشده و ناتمام میخوانم
که شوق من بثنا خواندش تو میدانی
تبارک الله از آن گوهر محیط عطا
که از افاضت خود قطره ، کرد عمانی
نه نفس کلی و دریای گوهر دانش
نه عقل اول و استاد جوهر ثانی
عداوتش بگهر سیمیای مصلحتی
عنایتش باثر کیمیای رحمانی
بجای دیو ملک را کند بشیشه اگر
کسی بخلوت خلقش کند پریخوانی
نخست خویشتنت بخشد از گران گهری
چو دست همتش آید بگوهر افشانی
زمانه را و فلک را بوی خطابی بود
نه دوش و دی ، دم اشراق صبح امکانی
زمانه گفت تو پرویز و من ترنج زرم
بکام خود بطرازم چنانکه میدانی
سپهر گفت تو آنی که توسن آنچه منم
براه عجز برانم چنانکه میرانی
شکفته بخت وی و دل شکسته طالع خصم
ندیم میکده و کام جوی زندانی
چو رسم خدمت او عام گشت ، گردون گفت
که داغ صورت چین تازه شد ز بیجانی
زمانه گفت فلک را گهی بیابد ابر
مراتب کف جودش، بگوهر افشانی
فرو گریست که آری گهی که نفس فلک
بعلم جوهر اول رسد ز گردانی
سخن شناسا دیدی و دیده باشی هم
علو پایه من در مقام سحبانی
فلان مربی و من تربیت پذیر این بس
زفضل خود چه زنم لافهای طولانی
دراز شد سخنم جای شرم و تن زدن است
گرفتم آنکه لآلی است جمله عمانی
طریق ذیل چه پویم در این خجالتگاه
که لنک شد خردم را سمند جولانی
ثنای صاحب و مدح تو همچو شیر و شکر
بهم سرشتم و بگرفت شکل و حدانی
نوای لاف و گزافی که سنت شعر است
زدم چنانکه دلم خون شد از پشیمانی
نمی وزد زجهان باد بر دلم هرگز
که زلف شاهد نطقم کند پریشانی
حدیث آب و علف خود بنزد من باداست
که نظم و نثر مرا کرده آبی و نانی
تمام همت و سرتا قدم مراد دلم
اگر دهی نستانم ، دهم چو بستانی
دگر چه مانده؟ دعایی کنون بگو چکنم؟
طلب کنم که نه تحصیل حاصلش خوانی
همیشه نانبود ثانی اقدم از اول
همیشه تا که بود سربتاج ارزانی
ز سایه تاج ده فرق بخت عرفی باد
همای دولت مخدوم اول و ثانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و وفا نوشته شده و از زیباییها و نعمتهای وجود معشوق صحبت میکند. شاعر به گستردگی عشق اشاره میکند و میگوید که وفای همسایه (معشوق) او را به یاد پشیمانی میاندازد. او زیبایی و جذابیت معشوق را به تصاویری همچون زلف و لب او تشبیه میکند و احساسات و درونیات خود را به وضوح بیان میکند. شعر همچنین به وفور زیباییها و سختیهای عشق، و تاثیری که انتظار و دوری از معشوق بر روح شاعر میگذارد، پرداخته است. در انتها، شاعر به عظمت و مقام شخصی که مدح میکند پرداخته و او را ستایش میکند و بیان میکند که زیباییهای عشق و هنر شعر او را به وجد میآورد.
هوش مصنوعی: وفای تو، همسایه، حیرتانگیز است و نگاه گرمت، حال و روز نامسلمانی را مشخص میکند.
هوش مصنوعی: زیبایی تو گنجینهای است در دست من، که با آن فقر و تنگدستیام را جبران میکنم. و دل مشغولیهای من در پی زلفهای توست.
هوش مصنوعی: به لبهای تو بادهای بده که دل را آشفته کرده است و غم تو را با موهای بلندت مسحور کن.
هوش مصنوعی: زمانی که چشمانت را باز میکنی، گلها با زیبایی میخندند و بهار با ناز و لطافت خود نماد بارش عشق را به نمایش میگذارد، مانند زمانی که چهرهات را میپوشانی.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، از کسانی که در عشق تو قرار نگرفتهاند، به دلیل عدم ایمان و مسلمانیشان سؤال میشود.
هوش مصنوعی: با توجه به اینکه لشکری از فرشتگان (مرغ نامه بر) دارم، شایسته است که ادعای قدرت و شجاعت سلیمان را داشته باشم.
هوش مصنوعی: خیلی نامه نوشتم اما دوستی که انتظار جوابش را داشتم هیچ پاسخی نداد. قلمی که در دست من است، از درد و غم این موضوع به شدت ناراحت است و مرا به گریه میاندازد.
هوش مصنوعی: دیگر هیچ اندیشهای نمیزند به سر، مگر اینکه شراب روحانی به جوش بیاید.
هوش مصنوعی: آری، الهام و وحی به خاطر عشق و شور مجلس میرزا خانی در دل جاری میشود.
هوش مصنوعی: امروز، ارزش و قیمت هر چیزی به خاطر عدالت او تغییر کرده است، حتی کالای نادر و گرانبهای نوشروانی و خانمان.
هوش مصنوعی: با کمک لطف و بزرگواری او، انسان نیازمند و تهیدست از فقر به ثروت و رفاه میرسد و به مهمانی دعوت میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که دست سخاوت او از آستینش بیرون بیاید، موج دریا به چشم حریص (دنیا طلب) مانند سوهان عمل میکند.
هوش مصنوعی: شاعران در وصف موهای زیبای معشوق شعرها میسرایند و این اشعار را به صورت گروهی برای نشان دادن آشفتگیهای خود ترتیب میدهند.
هوش مصنوعی: از قسمت او که نمیتواند فشاری به وجود آورد، سرنوشت آسمان بر حال انسانها و موجودات تأثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: در زمان مستی، به سادگی از ترفندها برای انتخاب افراد استفاده میشود و از آنها خواهش و درخواست میشود.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم با قلم خود توصیف زیباییات را بنویسم، همه موجودات مانند هلالی روشن و درخشان خواهند شد.
هوش مصنوعی: در ذهنم، یاد تو مانند نسیمی وزید و افکار پیچیده و دردناک من مثل افعی به هم گره خورد.
هوش مصنوعی: دل حسود از ویرانی بیشتر میترسد، چون در جایی که تو generosity و بخشش میکنی، حسادت وجود دارد.
هوش مصنوعی: تو زیبایی محفل و من تو را میبینم که در میدان زندگی با شجاعت و قدرت در حال حرکت هستی.
هوش مصنوعی: در باغی سرسبز و پرگل، شجره بخت تو وجود داشت، جایی که مسیرهای باریک و خاکیاش به خیابانهای زیبا و منظم تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: درخت عمر تو مانند درختی است که ریشههایش در جهات مختلف گسترش یافته و در باغی سرسبز و پر میوه قرار دارد.
هوش مصنوعی: از حد خود فراتر رفتهام و نگرانم که آسمان هم زیر پای خود را از کبر و خود بزرگبینی پر کند و چون عرش به من نشیند.
هوش مصنوعی: اگر زمانه و شرایط زندگی به سمتی خاص متمایل شود، تو باید قدرت و کنترل خود را در یک سمت معین و یکپارچه نگهداری.
هوش مصنوعی: اسب خوشبختی جاودانی تو باید در هر قدمی، فضای زندگی و دنیا را به نمایش بگذارد و تسخیر کند.
هوش مصنوعی: اگر کسی را به سمت ابدیت هدایت کنی، آن شخص از هیچ تلاشی برای دنبال کردن تو دریغ نمیکند، حتی اگر با پای برهنه و بیپوشش باشد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از عادتهای خود خارج شوی و به آگاهی برسى، ممکن است درک عمیقتری از ذات خود پیدا کنی.
هوش مصنوعی: شجاعت تو یک نعمت بزرگ است که شجاعت و قدرت تو را به نمایش میگذارد و به مانند گوشت شیر وحشی در آشپزخانهات پخته میشود.
هوش مصنوعی: اگر معجزه را با دقت و تربیت همراه کنی، ممکن است که سایه در کنار آفتاب پرواز کند.
هوش مصنوعی: وقتی که اسب تو با کینه پیش میتازد، شایسته است که بر بالای تخت ثریا در آسمان بنشینی.
هوش مصنوعی: قلم به سوی اصلاح و بهبود تو حرکت میکند، وگرنه چطور ممکن است به انگشت ناپختگی و بیتجربگی جهانداری برسد؟
هوش مصنوعی: قلم تو همانند عصای موسی است، اما بهتر است در نوشتن از کلمات به دور بمانی، تا از خطرات و نابسامانیها در امان باشی.
هوش مصنوعی: دشمنان تو که در دقت نظر و نوشتار مشغول فعالیت هستند، در دو طرف تو قرار دارند و هر کدام به نوعی تلاش میکنند تا بر تو تاثیر بگذارند.
هوش مصنوعی: به خاطر شدت ناامیدی او، ملکوتیها طبیعت خود را به طبیعتی شیطانی تغییر دادند.
هوش مصنوعی: سه نوع گوهر وجود دارد: یکی از آنها جواهرات با اصالت و خاستگاه نادر هستند که از جنس کانی و مواد معدنی به وجود آمدهاند، و دیگری به جانوران مربوط میشود.
هوش مصنوعی: در میان وجود و عدم، به آسانی میتوان به نتیجهای رسید که فقط به رد یا قبول چیزی بستگی دارد.
هوش مصنوعی: اگر روزی آفتاب را ببینی که در آسمان چرخ میزند، بدان که به خاطر عدل و خوبی توست، زیرا زیبایی زمانه به وجود تو وابسته است و این دنیا گذراست.
هوش مصنوعی: اگر در آستانه صبحی مانند چشم نابینا بمانی، از حرکت خورشید در آغاز روز متحیر و سرگردان خواهی شد.
هوش مصنوعی: اگر به دقت به ارزش و جایگاه خود نگاه کنی و آن را بسنجی، متوجه خواهی شد که من چه چیزی را برای تو فدای کردهام.
هوش مصنوعی: اشتباه نکن و نفهم، فراموشی را به حساب نیاور. مبادا دوباره بر سر شادیهای گذشته، دست بگذاری.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی از من بهرهبرداری کنی، باید سبک و آرام باشی، چرا که محصول من بسیار ارزشمند و گرانبها است و هر کسی شایستهی آن نیست.
هوش مصنوعی: شخصی به من اشاره کرد و گفت که من دارای چیزی با ارزش هستم که مانند دریا یا معدن پر از گنجینه است.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه به اندازه کافی زیبایی و شکوه به نمایش گذاشتم، میان اهل علم و انصاف، این دو شهر شیراز و بدخشان به یک اندازه با هم مرتبط و مشابه به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: با وعده زیبایی کلامم، شاهد خوبی در نظم و کمال را پذیرفتهام که نقصها را نیز در خود دارد.
هوش مصنوعی: اکنون که من سرمهای به دست آوردهام، در شیراز، خرد از دیدهام سرمهی صفاهانی را بیرون میکشد.
هوش مصنوعی: نگاه کن که چقدر نازک و لطیف است پارچه ابریشمی که در برابر تابش زیبای لباس من، به نظر ناچیز و ساده میرسد.
هوش مصنوعی: زمانه را تماشا کن که چگونه به من زیبایی بخشید، تا اینکه از حسادت به آن زیبایی بعد از مرگ، خاقانی بسوزد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که همه چیز در زمین تحت تأثیر نور خورشید قرار دارد و به کمک توانایی بیان شیرینم، شهرتی را به راحتی به دست میآورم.
هوش مصنوعی: بخند، ای دیوارها و زمینهای ویرانهای که بر روی زمانهای که به آن تکیه کردهام، پر است از قدرت و استقامت.
هوش مصنوعی: به مانند کرمی که در پیله خود خوابیده، من نیز به زحمت و تلاش پرداختهام. این پیله نشانهای از سرمایه و دارایی من است و به من هویت میبخشد.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق به بوقلمون، من همیشه در حال تماشای معنای آشکار و بیپرده هستم.
هوش مصنوعی: از جادوئی که در قلمم نهفته است، اثری فرستادم که به جای شعر، بر روی کاغذ به شکل نوشیدنی روحانی درآمده است.
هوش مصنوعی: نوش جان کن و نگران نباش، این شراب نازک و خوشمزه است. نیازی به پشیمانی از نوشیدن این باده نیست.
هوش مصنوعی: اگر چنانچه از این شراب لکهای به دامن بنشیند، آن را دور بیانداز که برای تو حرام است و باید پاکدامنی را حفظ کنی.
هوش مصنوعی: زمانه به من گفته است که سرنوشت بر صفحه سفید زندگی نوشته است که این شعر تنها یک قصیده است و نه یک مجموعه شعر کامل.
هوش مصنوعی: اگر تو نامهام را بگشایی و به آن توجه کنی، گنجهای فراوانی در دستانت خواهد بود که میتواند سرشار از ارزش و زیبایی باشد.
هوش مصنوعی: به من نامهای نده که ناپاک است، زیرا تو در این شعر به من نشانی از کمال نخواهی داد.
هوش مصنوعی: من به خاطر همدردی با بینهایت غم و اندوهی که دارم احساس میکنم، وگرنه شعر به خودی خود از خواندن نادرست دچار غمی نمیشود.
هوش مصنوعی: من به خاطر شباهت ذاتیام با شاعری از شروان، از دوران کودکی به یاد شروانی بودنم پی بردم.
هوش مصنوعی: حالا که شعر به مرتبهای از حکمت و دانایی رسیده است، من نیز نسبت به این اعتبار و اهمیت، به سهم خود نقشی دارم.
هوش مصنوعی: او هنوز امیدوار است که با یاری و کمک از لطف و فیض صاحب خطاب گیلانی، به خواستههایش برسد.
هوش مصنوعی: من آن نشاطی را که برای روح خود ایجاد کردهام، نه به فلانی میدهم و نه به بهمانی.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چه کسی میتواند ادعا کند که در برابر تقدیر و سرنوشت کاری انجام نداده، وقتی که نتوانسته از دیوار بیجان یا بهانههای بیاساس خود دفاع کند. به نوعی به عدم توانایی انسان در کنترل سرنوشت و تاثیرات آن بر زندگی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: شخصی که به او خطاب میشود، در حقیقت همان شخصی است که به مانند افلاطون، از طریق صحبت کردن و کلامش روح و جانش را بیان میکند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که همان چیزی که باعث میشود تو به خاطر آن گریه کنی، دلیل شادمانی و خندهای است که بهار طبیعت برایت به همراه دارد. به عبارتی، گاهی احساسات منفی میتوانند نشأتگرفته از زیباییها و خوشیهای زندگی باشند.
هوش مصنوعی: کسی که میتواند با تیغ، آسمان را بشکافد، اگر حادثهای بر تو بیفتد، بر پیشانی تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: وقتی که ابرهای خشم و فتنه به آسمان بیفتند و دنیا را تحت تأثیر قرار دهند، در آن حال تو باید آماده حفاظت از خود باشی و برای خود کلاهی بگذاری که تو را در برابر این وضعیت حفظ کند.
هوش مصنوعی: اگر کسی هیچ مشکلی برایش پیش نیاید و از هیچ چیزی وحشت نکند، به گونهای که تو بر او احترام و محبت نگذاری، در واقع چیزی برای او ارزش نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: به طور واضح و روشن بگویم که حکیم ابوالفتح است، که تو او را درخشش فضایل و ویژگیهایش میخوانی.
هوش مصنوعی: من به خاطر شجاعت و لیاقت او درود میفرستم، زیرا او با ویژگیهای نیکوی خود نمونهای از انسانیت و مسلمانیت را به نمایش گذاشته است.
هوش مصنوعی: این عبارت به نوعی از احساسات انسانی و ارتباط با دیگران اشاره دارد. شخصی در حال بیان این است که از او یادگاری یا چیزی میماند که نمایانگر وجود اوست. او همچنین از این میگوید که خود را از خلاقیت و تجلیات درونیاش جدا نمیبیند و در واقع، به نوعی عشق و وابستگی اشاره دارد که در ذات انسان وجود دارد.
هوش مصنوعی: من به خاطر دیدن تو، که حالا او را نیز میبینم، تو را ستایش میکنم. چون این تجربه را با چشمی روحانی مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: دلیل وجود اتحاد من با تو این است که وقتی که میخواست مرا ستایش کند، به ستایش تو پرداخت و این موضوع مانند گوهری درخشان است.
هوش مصنوعی: وقتی تو به آنجا میرسی، مرا به شکل زیبایی در مییابی که مانند چمن است و بهار را تداعی میکند.
هوش مصنوعی: هر جا که بخواهی کوچکترین حرکتی انجام دهی یا اشارهای کنی، ضمیر من به تو نشان میدهد.
هوش مصنوعی: در اینجا چند بیت زیبا درباره او دارم که به لطف خدا به یادگار ماندهاند.
هوش مصنوعی: من شعری را میخوانم که هنوز به پایان نرسیده و نتوانستهام آن را کامل کنم؛ زیرا شوق و علاقهام به تو باعث میشود که آن را با ذکر خوبیهای تو بیان کنم.
هوش مصنوعی: خداوند را شکر که به خاطر آن گوهر درخشان و ارزشمند، عمان را به این نعمتها سرشار کرد و از دریای سخاوت خود تنها یک قطره به او عطا نمود.
هوش مصنوعی: نه جان کلی و دریای گنج دانش و نه عقل نخستین و معلم جوهر دومی.
هوش مصنوعی: خصومت او به خاطر منافع شخصی و توجه او به تأثیرات رحمت الهی است.
هوش مصنوعی: اگر کسی در خلوت و دور از دیگران، با افکار و نیتهای خوب و سازنده به سراغ ویژگیهای مثبت خود برود، میتواند به جای موانع و مشکلات، به قدرت و مقام والایی دست یابد.
هوش مصنوعی: نخستین کار این است که از ارزش و گرانبهایی وجود خود آگاه شویم. وقتی تلاش و همت ما به درجه کافی رسید، میتوانیم به دیگران نیز از خوبیها و زیباییهای وجودمان ببخشیم.
هوش مصنوعی: زمانه و آسمان در گذشته پیام خاصی داشتند که مربوط به شب و دیروز نیست، بلکه در سپیدهدم صبح، فرصتی جدید و امکانهای تازهای به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: روزگار به من میگوید تو پرویز هستی و من نیز همچون میوهی ترنج میخواهم به خواستههای خود برسم و در این مسیر به هر روشی که میدانم، تلاش میکنم.
هوش مصنوعی: آسمان گفت تو آنی که مانند اسبی هستی که من با ناتوانی بر آن سوار میشوم، به طوری که تو مرا هدایت میکنی.
هوش مصنوعی: بخت او شکفته و خوشی برایش فراهم شده، در حالی که دل دشمنش شکسته و دچار سختی است. او در میکده همراه دوستانش به دنبال لذت و خوشی است، در حالی که دشمنش در زندان گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: وقتی رسم خدمت به او همگانی شد، آسمان گفت که نشانههای چهره چین به خاطر بیحالی تازه شده است.
هوش مصنوعی: زمانه به فلک گفت که گاهی اوقات ابرها، که نشانهای از بخشندگی و سخاوت هستند، به ستارهها میرسند و جواهرات خود را پخش میکنند.
هوش مصنوعی: او با اندوه گفت که گاهی اوقات نفس فلک میتواند به جوهر اصلی برسد، اما این مسأله در کنار نوسانات و چرخشهای زندگی به وقوع میپیوندد.
هوش مصنوعی: شما به خوبی متوجه شدهاید و خواهید دید که مقام و مرتبه من در این جایگاه چقدر بلند است.
هوش مصنوعی: فلان مربی و من که باید آموزش ببینم، به خاطر فضل و برتری او چه داستانهای طولانی از خود میسازم.
هوش مصنوعی: سخنانم طولانی شده و به جایی رسیده که از شرم و خجالت است، اما من از کسی که مانند لؤلؤهای عمانی میدرخشد، بهره بردم.
هوش مصنوعی: در این مکان خجالتآور چه راهی را بپیمایم که فکر و خرد من مانند اسبی سرکش و نافرمان شده است.
هوش مصنوعی: مدح و ستایش از تو برای من مانند شیر و شکر است که با هم آمیخته شدهاند و شکل و ویژگی خاصی به خود گرفتهاند.
هوش مصنوعی: به صدای فخر و مبالغهای که به عنوان سنت شعر میشناسند، سخن گفتم و آنقدر از این کار پشیمان شدم که دلم درد گرفت.
هوش مصنوعی: باد جهان هیچگاه بر دلم نمیوزد، زیرا زلفهای آن معشوق باعث آشفتگی و سردرگمی حرفهایم میشود.
هوش مصنوعی: داستان آب و علف نزد من موجود است و این موضوع باعث شده است که نوشتههایم پر از زندگی و sustenance باشد.
هوش مصنوعی: اگر تمام تلاش و وجودت را برای رسیدن به آرزوهایم به من بدهی، من هیچ چیزی از تو نخواهم گرفت و در عوض، مانند یک باغی که میکارم، به تو خواهم داد.
هوش مصنوعی: دیگر چه چیزی باقی مانده است؟ حالا چه دعایی باید بکنم؟ آیا باید درخواست کنم که چیزی را که به دست آوردنش ممکن نیست، به دست آورم؟
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که همیشه کسی که در آغاز یک کار یا رویداد در جلو قرار دارد، از دیگران برتر و با ارزشتر است. تا زمانی که آن شخص وجود دارد، چیزی که بر سر او میآید، ارزشمند و گرانبهاست.
هوش مصنوعی: سایهٔ تاج بر سر، نشانهای از بخت و اقبال خوب است و امید به موفقیت و قدرت برای کسی که در این موقعیت است. این تصویر به نوعی نشاندهندهٔ نفوذ و عظمت شخصی است که این افتخار را دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا ز منصب تحقیق انبیاست نصیب
چه آب جویم از جوی خشک یونانی؟
برای پرورش جسم جان چه رنجه کنم؟
که: حیف باشد روح القدس به سگبانی
به حسن صوت چو بلبل مقید نظمم
[...]
مرا ز منصب تحقیق انبیاست نصیب
چه آب جویم از جوی خشک یونانی
برای پرورش جسم و جان چه رنجه کنم
که حیف باشد روح القدس بسگبانی
بحسن صوت چو بلبل مقید نظمم
[...]
مخوان فسانهٔ افراسیابِ تورانی
مگوی قصهٔ اسفندیارِ ایرانی
سخن ز خسرو و سلطانِ هفت کشور گوی
که خَتْم گشت بدو خسروی و سلطانی
معزِّ دینِ خدای و خدایگانِ جهان
[...]
در آمد از غم تو ، ای بخوبی ارزانی
بکار من چو سر زلف تو پریشانی
کنم بطبع فدای تو دیده و دل و جان
که تو عزیزتر از دیده و دل و جانی
بنفشه زلفی و گل خدی و چه می گویم؟
[...]
به هرزه بر سر دنیا مشو به نادانی
که چون توئی بچنین کار نیست ارزانی
چو عمر ضایع کردی بر آن پشیمان باش
اگرچه سود ندارد کنون پشیمانی
غم جهانی بر جان خویشتن چه نهی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.