گنجور

 
عبید زاکانی

وصل جانان باشدم جان گو مباش

در جهان جز فکر جانان گو مباش

ساکن خلوت سرای انس را

گلشن و بستان و ایوان گو مباش

ما کجا اسباب دنیا از کجا

مور را ملک سلیمان گو مباش

چون ز یزدان هرچه خواهی میدهد

خلعت و انعام سلطان گو مباش

ما گدایانیم ما را چون عبید

مال و جاه و حکم و فرمان گو مباش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حکیم نزاری

گر به جانان زنده ای جان گو مباش

هجر باشد وصلِ جانان گو مباش

درد را هم درد درمان است و بس

دردِ ما را هیچ درمان گو مباش

ما ز منزل فارغیم اینک قدم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه