گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عبید زاکانی

شرم دار ایدل از این دهر رهائی تا چند

بیخودی تا به کی و بیهده رائی تا چند

نیست کار تو به سامان و کیائی به نوا

غره گشتن به چنین کار و کیائی تا چند

با چنین مال و بقائی و متاعی که تراست

لاف قارونی و دعوی خدائی تا چند

تن مقیم حرم و دل به خرابات مغان

کرده زنهار نهان زیر عبائی تا چند

دنیی و آخرتت هر دو هوس میدارد

یک جهت باش چو مردان دو هوائی تا چند

ضامن نفس گر اینست بدین راضی شو

غم درویشی و بی‌برگ و نوائی تا چند

از در رحمت حق جوی گشایش چو عبید

بر در بستهٔ مخلوق گدائی تا چند