لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
عبید زاکانی

جوقی قلندرانیم بر ما قلم نباشد

بود و وجود ما را باک از عدم نباشد

سلطان وقت خویشیم گرچه ز روی ظاهر

لشگر کشان ما را طبل و علم نباشد

مشتی مجردانیم بر فقر دل نهاده

گر هیچمان نباشد از هیچ غم نباشد

در دست و کیسهٔ ما دینار کس نبیند

بر سکهٔ دل ما نقش درم نباشد

جان در مراد یابی در حلقه‌ای که مائیم

رندان بی‌نوا را نیل و بقم نباشد

چون ما به هیچ حالی آزار کس نخواهیم

آزار خاطر ما شرط کرم نباشد

در راه پاکبازان گو لاف فقر کم زن

همچون عبید هر کو ثابت قدم نباشد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیرخسرو دهلوی

گر جام غم فرستی، نوشم که غم نباشد

کانجا که عشق باشد، این مایه کم نباشد

سودای تست در جان، نقشت درون سینه

حرفی برون نیفتد تا سر قلم نباشد

من خود فتوح دانم مردن به تیغت، اما

[...]

بیدل دهلوی

هرچند خودنمایی تخت و حشم نباشد

در عرض بی‌حیایی آیینه‌ کم نباشد

پیش از خیال هستی باید در عدم زد

این دستگاه خجلت‌کاو یک دو دم نباشد

موضوع ‌کسوت جود دامن‌فشانیی هست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه