گنجور

 
عبید زاکانی

ترک سرمستم که ساغر می‌گرفت

عالمی در شور و در شر می‌گرفت

عکس خورشید جمالش در جهان

شعله می‌زد هفت کشور می‌گرفت

چون صبا بر چین زلفش می‌گذشت

بوستان در مشک و عنبر می‌گرفت

هر دمی از آه دودآسای من

آتشی در عود و مجمر می‌گرفت

بوسه‌ای زو دل طلب می‌کرد لیک

این سخن با او کجا در می‌گرفت

قصهٔ دردش عبید از سوز دل

هر زمان می‌گفت و از سر می‌گرفت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode