گنجور

 
نورعلیشاه

رخ زیبا چو ماه روشنش بین

قد رعنا چو سرو گلشنش بین

نهان بوی گل اندر رنگ چونست

تن نازک پس پیراهنش بین

چو شاخ نرگس از باد بهاری

گهی برخاستن گه خفتنش بین

ببوی سرو قدش جوی اشگم

روان از دیده خون پیراهنش بین

ز خون بیگناهان کرده رنگین

برنگ لاله دست و دامنش بین

دل از مهر و محبت جانب غیر

نظر در خشم و کین سوی منش بین

برغم نور هر شب تا سحرگاه

ببزم دیگران می خوردنش بین