گنجور

 
نورعلیشاه

بیا که تشنه لعلت چو آب یاقوتم

ببین که خون جگر بی لبت بود قوتم

فریب نرگس سحرآفرین جادویت

نموده محو ز خاطر فسون هاروتم

شهید ناز تو یا کشته وصالم من

که نخل سدره طوبی است چوب تابوتم

نهنگ بحر شکافم و لیک یونس وار

نشانده کشتی دوران بسینه حوتم

نیم مقید این تیره دام ناسوتی

که نور مطلق عنقای قاف لاهوتم