گنجور

 
نورعلیشاه

مرا اتفاق از هجوم مخالف

زمانی توقف نشد در مواقف

اگر چه توقف نشد حاصل اما

ز سر مواقف شدم جمله واقف

کسی کو دلش شد چو آئینه صافی

بکشف ضمائر همه هست کاشف

سردلاف عرفان بگیتی کسی را

که عارف شد از جمع و فرق معارف

بود قطع الفت ز اغیار آسان

ولی هست مشکل زیار مؤالف

خداراست منت که از خوان نعمت

مرا کرده انعام دخل و مصارف

بتوصیف ذات و صفاتش چه یارا

زبان و قلمرا که بودند عارف

جوانی چو رفت و به پیری نمودی

الهی در اینموقع نیک واقف

بحق رسولت بآل و صحابه

کز این ره مسازم اسیر مخالف

منم نور و امروز اندر ذهابم

ندیم و مصاحب نجیبست و عارف