گنجور

 
نورعلیشاه

دل گرچه ترا بمن نباشد

جان بی تو مرا بتن نباشد

با این قد و ناز و دلفریبی

سروی چو تو در چمن نباشد

تنها نه برنگ تو گلی نیست

هر نافه که در سمن نباشد

از غنچه دهن مجو که آن را

پیش دهنت دهن نباشد

یک نافه ز موی عنبرینت

در چین چه که در ختن نباشد

هر دل که شهید غمزه تست

جز خون ببرش کفن نباشد

نور از تو چه در سخن برآید

کس را ببرش سخن نباشد