گنجور

 
نورعلیشاه

ای روشنی چشم مرا روی تو باعث

وی تیره گی بخت مرا موی تو باعث

دیوانگی و شورش و آشفتگیم را

شد سلسله حلقه گیسوی تو باعث

بیمار غمت چند بود در دل شب ها

بر سوزش آهم شرر خوی تو باعث

هر سحر که سر میزند از غمزه خوبان

باشد همه را نرگس جادوی تو باعث

هم بر گره رشته زنار بتان را

تاب و شکن طره هندوی تو باعث

هم برگل رنگین ز شمیم خوش گلزار

نسرین گل و غالیه موی تو باعث

هم سرو روان را بخرامیدن موزون

رفتار خوش قامت دلجوی تو باعث

در کعبه و در میکده محراب و صنم را

بر جلوه گریها خم ابروی تو باعث

چون نور مرا بر گهر سلک تجلی

پیوسته فروغ رخ نیکوی تو باعث