گنجور

 
نورعلیشاه

باده عشق تو امروز نه در جام منست

کز ازل تا به ابد باده انعام منست

طعم حنظل بدهن با شکرم هر دو یکیست

بسکه تلخ از غم شیرین دهنان کام منست

صبر و آرام و قرارم همه از دل بربود

جلوه روی نگاری که دلارام منست

چون کنم حرف غمش بر ورق چهره رقم

چشم نمناک دوات و مژه اقلام منست

زآبنوس خط و عاج ز نخش خاتم بند

مجری صبح من و مجمره شام منست

رشته نظم در از لفظ بصیادی طبع

اینره صید سخن دانه و آن دام منست

شام وصلش که سرانجام نشد روز بنور

در چنین تیره شبرنگ سرانجام منست