گنجور

 
نورعلیشاه

الصلا ای عشق رهبر الصلا

عقل گمره را بره بر الصلا

در میان دلربایان دلبری

کس ندیده چون تو دلبر الصلا

وصل دلجوی تو کو تا گیردم

از کف هجر ستمگر الصلا

برلب خشگم ببین و رحمتی

کن مرا در دیده تر الصلا

گردر مسجد بمستان بسته گشت

باز شد میخانه را در الصلا

وصل گل آمد که پیمائیم ما

باده گلگون بساغر الصلا

چون قد خوبان دگر بالا گرفت

جلوه سرو صنوبر الصلا

ساقیم بخشد ز جام لعل فام

باده چون یاقوت احمر الصلا

می پرستان را ز چشم لعل خویش

میدهد بادام و شکر الصلا

الصلا گفتم بیاران بارها

باز گویم بار دیگر الصلا

ای بسا گوهر که نور از خامه ریخت

گر توئی جویای گوهر الصلا