گنجور

 
نورعلیشاه

ما عاشقان مستیم افتاده در خرابات

باما سخن مگوئید از زهد و زرق و طامات

چندان شدیم سرمست از جام عشق جانان

کز خود نمیشناسیم تسبیح از تحیات

ایزن صفت ز غفلت خواب و خیال تا کی

مردانه وار بگذر زین خواب و این خیالات

ازکشف و از کرامات بیهوده چند لافی

حیض الرجان آمد این کشف و این کرامات

ای زاهد فسرده دم در دهان فروکش

از بی نشان چگوئی ناکرده طی مقامات

تا با خودی تو هرگز دیدار حق نه بینی

آندم که بیخود آئی با حق کنی ملاقات

تنها نه اندرین بزم نور علیست سرمست

از جام وحدت حق مستند جمله ذرات

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode