گنجور

 
نورعلیشاه

در مصطب تجرید مرا تا که مقامست

از جام توام باده توحید به کامست

تنها نه همین دوش بدوش غم عشقم

کف بر کف مینا و لبم بر لب جام است

این هستی تو گشته حجاب تو و گر نه

خورشید رخ دوست عیان از ره بامست

از بسی بهم آمیخته ما را دل و دلدار

دل را نتوان گفت که دلدار کدامست

دل بد مکن ار زاهد خود بین سخنی گفت

در مذهب عشاق کجا باده حرامست

ننگی نبود گر شدم از عشق تو گمنام

گمنام ره عشق ترا ننگ ز نامست

تنها نه همین ساخت منور دل جانان

چون نور علی شعشعه مهر تو عامست