گنجور

 
نورعلیشاه

تن رها کن همچو ما جانی طلب

جان و تن در باز و جانانی طلب

درد اگر داری بیا دردی بنوش

از طبیب درد درمانی طلب

خاطر مجموع اگر خواهی بیا

حلقه زلف پریشانی طلب

اعتباری نیست بر دور جهان

رو سر خود گیر و سامانی طلب

تا بکی باشی به بند این و آن

این وآن بگذار و عرفانی طلب

خوش درآ در میکده رندانه وار

نزد سید ذوق رندانی طلب

بر در میخانه چون نور علی

کفر را بگذار و ایمانی طلب