گنجور

 
نورعلیشاه

دست در آفاق یافت نرگس فتان تو

سینه مردم شکافت خنجر مژگان تو

خنده بدریا زنند دیده گریان من

پرده گل بر درد غنچه خندان تو

قدر گهر کرد پست عقد لآلی من

سلسله بر ماه بست زلف پریشان تو

دفتر خوبی بشست پیش رخت آفتاب

شد خط یاقوت نسخ از خط ریحان تو

دست اجل گر کشد رشته جانم زبن

سر نتوانم کشید از خط فرمان تو

شد ز رخت در دلم نور علی جلوه گر

دیده جانم بماند واله و حیران تو