گنجور

 
نورعلیشاه

آنکه رفت از برم گر آید باز

جان رفته بتن درآید باز

صبح عیش از افق بتابد نور

ظلمت شام غم سرآید باز

باده پیما شود لب ساقی

کام مستی ز می برآید باز

مست و هشیار را برقص آرد

مطرب از نغمه ئی سراید باز

بی بران را زبرگ بی برگی

نخله کام پر برآید باز

سازد از بند هجر آزادم

سرو قدش چو دربرآید باز

همچو نور علی بروب از غیر

خانه دل که دلبر آید باز