گنجور

 
نورعلیشاه

دل کند در سینه تنگی داد میباید مرا

مرغ زارم در قفس فریاد میباید مرا

گرچه هر روزم زند در صید گاهی خوش بتیر

صید مستانم دلا صیاد میباید مرا

تا بکی در سینه ام دل هر نفس زاری کند

حالی این مرغ از قفس آزاد میباید مرا

قمری شیرین زبانم در گلستان جهان

آشیان در طره شمشاد میباید مرا

خرقه ارشادم اندر بر چرا فرمود شیخ

گرنه در بر خرقه ارشاد میباید مرا

تا شدم نور علی دایم شه ملک بقا

بر سریر فقر عدل و داد میباید مرا