گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

شب دگر بار گشت آشفته

که: «مرا روز ناسزا گفته»

گفت از روی جِدّ نه از سر لاغ

«کای تبه کرده از فضول دماغ

گرچه عالم نورد و سیّاحی

نور بخشنده همچو مصباحی

من بسی جای‌ها رسیده‌ستم

چیزهای عجیب دیده‌ستم

که تو هرگز بدان رسیده نه‌ای

از کسی نیز هم شنیده نه‌ای

در دماغت چه نخوت است و منی‌؟

که مرا گفته‌ای‌ «‌نه مرد منی‌‌!»

من چنین فرد خرقه پوشی‌ام

با چنین بی‌زبان خموشی‌ام

من جهان پهلوان آفاقم

جفت تو نیستم که من طاقم

من به ده مرد بشکنم دو هزار

یک شبیخون و ده هزار سوار

من بُدم همره تهمتن گُرد

ورنه تنها که ره به توران برد‌؟

رفته اسفندیار رویین‌تن

در پناه سواد لشکر من

همه شب کرده‌ام عسس بر کار

تا نگردد ز خون کس دیار

سرّ مردان‌ِ راز‌دارم من

سَر مردان جان‌سپارم من

زنگیان سیاه‌پوش من‌اند

که یکی‌اند و صدهزار تن‌اند

شب تار از نهیب‌شان هردم

بفسرد در عُروق شیران دم

ننمایند ثابت و سیار

به کسی بی‌حضور من دیدار

مونس بی‌دلان‌ِ بیدارم

همدم عاشقان بی‌یارم

همره شب‌روان راز منم

مشهد عالم نیاز منم

شب معراج و قدر و آدینه

در برات من‌اند دیرینه

روزه‌داران که تشنهٔ زارند

چشم در راه شام من دارند

می‌رود روز و باز می‌خندد

دهن روزه‌دار می‌بندد

تشنه از تفّ آفتاب تموز

وز شفق در شک اوفتاده هنوز

من چو خود را نمودم از سر بام

بر عقب در رسید لشگر شام

بانگ الله اکبر آوردند

گره از نای روزه وا کردند

آش‌های لذیذ پیش آرند

بیش هر ساعتی ز پیش آرند

در قدح آب‌های سرد چو زنگ

بر طبق میوه‌های رنگارنگ

از وجود من اهتزاز کنند

در عیش و نشاط باز کنند

بانگ کوس سحر چو برخیزد

هرکس از جفت خویش بگریزد

جمله از هیبت و حرارت نور

گشته بی‌توش و تاب و قوّه و زور

برجهند از میان جامۀ خواب

درشوند از خطر به خانه چو آب

دست حاجت بر آسمان گیرند

مهر اسرار بر زبان گیرند

روز غمّاز روزه‌داران است

نه که او را همیشه کار آن است‌!»

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]