گنجور

 
صائب تبریزی

چند دندان تأمل به جگر افشردن؟

چون صدف اشک فرو خوردن و گوهر کردن

چون قلم تا سر خود را ننهی بر کف دست

نتوان وادی خونخوار سخن سر کردن

تا قدم دایره سان بر سر خود نگذاری

معنی از عالم بالا نتوان آوردن

تا چون چوگان نشود قامتت از فکر سخن

از حریفان نتوان گوی فصاحت بردن

آن ازین کوچه برد سر به سلامت بیرون

که سر سخت ز هر سنگ تواند خوردن

هر که سر در سر معنی نکند همچو قلم

به که ناموس تخلص نکشد بر گردن

سخنی کز سر اندیشه نباشد پوچ است

شعر پر مغز نگردد ز دهن پر کردن

سخن آن است که چون پرده ز رخسار کشد

رنگ از چهره یاقوت تواند بردن

ارج اهل سخن این بس، که به افلاک رسید

شعله شهرت این طایفه بعد از مردن

در گذر صائب ازین مرحله آتش خیز

بیش ازین پای در آتش نتوان افشردن

 
 
 
سعدی

دست با سرو روان چون نرسد در گردن

چاره‌ای نیست به جز دیدن و حسرت خوردن

آدمی را که طلب هست و توانایی نیست

صبر اگر هست و گر نیست بباید کردن

بند بر پای توقف چه کند گر نکند

[...]

حکیم نزاری

تا نگویی تو ندانم که چه باید کردن

هر چه گویی بنهم حکم قضا را گردن

به تو دادیم همه جان و جهان و دل و دین

جان به نوباوه نشاید سوی جانان بردن

ای همه شادی جان ها به جمال رخ تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
بیدل دهلوی

آه ناکام چه مقدار توان خون خوردن

زین دو دم زندگیی تا به قیامت مردن

داغ یأسم‌که به‌کیفیت شمع است اینجا

آگهی سوختن و بستن چشم افسردن

فرصت هستی از ایمای تعین خجل است

[...]

شهریار

در بهاران سری از خاک برون آوردن

خنده ای کردن و از باد خزان افسردن

همه این است نصیبی که حیاتش نامی

پس دریغ ای گل رعنا غم دنیا خوردن

مشو از باغ شبابت بشکفتن مغرور

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه