بساز بر بط و برزن رهِ قلندریان
قلندری چو بگفتی چه حاجت است بیان
ز دستِ ساقیِ وحدت بنوش باده شوق
ز خویشتن به در آی و عیان ببین به عیان
گرت به بتکده خواند کمر زدین بگشای
ورت به کفر اشارت کند ببند میان
که گر گناه به فرمان کنی بود طاعت
و گر خلاف کنی طاعتت بود عصیان
تو تا برون نروی پاک در نیاید دوست
مکن به شرکتِ خویش این یگانگی به زیان
تو دور میروی و او بسی قریبترست
هزار بار به جانِ تو از رگِ شریان
به ترّهات مکن التفات زان که بود
چو خشت بر سرِ دریا حدیثِ بیبنیان
به جز کلامِ محقّق دگر محال و مجاز
به جز هدایتِ مولا دگر همه هذیان
نزاریا تو پس آن گه تمام مست شوی
که نیمجرعه به کامت رسد ز جامِ کیان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
که ای بخوان جهان گشته مدتی مهمان
به ما ز بیش و کم این سفر نما تو عیان
مساز نیک و بد خویش را ز ما پنهان
متاع جان و تنت را چه گشت سود و زیان
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.