گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

گر هیچ عشقت از در ناگه در آید ای جان

وز من مرا به یک ره اندر باید ای جان

دست مراد بردم خود با عدم سپردم

رفتن به راه وحدت با خود نشاید ای جان

گه گه چه باشد آخر گر صیقلی به رحمت

زآیینه ی وجودم زنگی زداید ای جان

بنواز جان ما را یک ره به لطف شیرین

ور نیز تلخ گویی جان می فزاید ای جان

با ما رقیب کویت صد گونه کینه دارد

نبود عجب ز عقرب گر می گزاید ای جان

چشمت به یک کرشمه گر بایدش هم این جا

باب بهشت سرمد بر ما گشاید ای جان

در گل ستان عشقت چون بلبلان نزاری

بر شاخسار شوقت خوش می سراید ای جان

وردش همین که آخر هم تو تمام گردان

از ما و خدمت ما چیزی نباید ای جان