گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

شد در سر کار تو هم دنیی و هم دینم

ناداده هنوز از لب یک شربت شیرینم

بر ناله ی زار من رحمت نکنی یک شب

هم در تو رسد روزی سوز دل مسکینم

گر عمر بود روزی در بزم گه وصلت

بی درد میی نوشم بی خار گلی چینم

آن جا گه تو نگذاری برگردم و ننشینم

آن جا که تو فرمایی برخیزم و بنشینم

گر عنف کنی عمری مستوجب آن هستم

ور لطف کنی روزی هم مستحق اینم

چندان که طلب کردم بسیار نظر بردم

یک سرو نمی بینم کز قد تو بگزینم

بگذار نزاری را تا روی تو می بیند

کاثار سعادت ها از روی تو می بینم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode