گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

در انتظار وصال تو عمر می گذرانم

قرار عهد بر این بود و من هنوز برآنم

چه روزگار به سر برگذشت و عمر به سر شد

که من ز دست تو بر سرزنان و جامه درانم

تو فارغ از من و من از پی قدوم وصولت

دو دیده بر سر ره مانده هم چو منتظرانم

اگر چه در نظر صورتم به شکل نیایی

ولی به چشم ملاقات معنوی نگرانم

{در متن چاپی افتادگی دارد} با رقیب کوی تو گفتم

اگر به لطف نمی خوانیم به قهر مرانم

جواب داد که این جا مگرد بیش و حذر کن

که من ملازم این در به دفع کژ نظرانم

محیط عشق و به گرداب درفتاده چه کوشم

دگر زمانه نه ممکن که افکند به کرانم

ز بس که بر سر سودا کشیده می کنم اقداح

سبک شدند دماغ و دل از شراب گرانم

بهشت نقد نزاری تویی و بس که مذکِّر

به حور نسیه نیارد فریفت چون دگرانم