گنجور

 
حکیم نزاری

اگر عشق تو شد در خون جانم

قضا از خویشتن چون بگذرانم

نداری مستیِ من هوشیاری

که از مبدای فطرت هم چنانم

گرو بندم که هر عاقل که زلفت

ببیند در نشورد من بمانم

ز دستم برنمی خیزد نثاری

ندانم تا چه در پایت فشانم

دلم آویزشی دارد به زلفت

غمت آمیزشی دارد به جانم

طمع دارم زمین بوسی دگر بار

اگر مهلت دهد دورِ زمانم

امیدم باز میدارد خیالت

بکوشم هم مگر ضایع نمانم

زمانه گرچه هم توسن رکاب است

مگر بر بخت گرداند عنانم

دلم آبی کند هر روز در گِل

وزین پس سر نخواهم شست دانم

بدان می آردم غیرت که نارد

دگر نام نزاری بر زبانم

 
 
 
باباطاهر

دلا از دست تنهایی به جانم

ز آه و نالهٔ خود در فغانم

شبان تار از درد جدایی

کند فریاد مغز استخوانم

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
نظامی

تو را جویم ز هر نقشی که دانم

تو مقصود‌ی ز هر حرفی که خوانم

مشاهدهٔ ۱۷ مورد هم آهنگ دیگر از نظامی
عطار

ز تو گر یک نظر آید به جانم

نباید این جهان و آن جهانم

مرا آن یک نفس جاوید نه بس

تو دانی دیگر و من می ندانم

اگر گویی سرت خواهم بریدن

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۲۷۰ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

چه نزدیک است جان تو به جانم

که هر چیزی که اندیشی بدانم

از این نزدیکتر دارم نشانی

بیا نزدیک و بنگر در نشانم

به درویشی بیا اندر میانه

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه