گنجور

 
حکیم نزاری

من همان مستم و شوریده کز اوّل بودم

تا نبودم به تو مشغول معطّل بودم

گر بریدم ز تو بی تو به خطا معذورم

زان که موقوفِ محالاتِ مخیّل بودم

چشم اگر باز کنی باز شود از تو به تو

من اگر جز به تو دیدم به تو احول بودم

گر نبودم به رخت ناظر و حاضر به وجود

به خیالت به خیالت که مغفّل بودم

مردمان گر ز تو گویند که بودم خرسند

نه چنان است ولی معترفم بل بودم

من کی ام با تو و بی تو نتوانم بودن

در میان هم نتوان گفت مزلزل بودم

هرگز از حلقۀ عشّاق نبودم بیرون

بلکه در سلسلۀ عشق مسلسل بودم

دوش عشق آمد و در گوشِ نزاری می گفت

که ز مبدایِ ازل بر تو موکَّل بودم

گفتم آری من و تو هر دو ز یک معراجیم

تو به وحی آمدی و من ز تو مرسل بودم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode