گنجور

 
حکیم نزاری

یک شبی تا روز با تو خلوتی می بایدم

زین طرف میل است زان سو رغبتی می بایدم

رازها دارم که نتوان با کسی جز با تو گفت

تا به خدمت عرضه دارم فرصتی می بایدم

از تو می گویم که می باید مرا کی گفته ام

کز جهان آسایشی یا نعمتی می بایدم

هر بلایِ عشق می خواهم سلامت گو مباش

بر سپاهِ هجر لیکن قدرتی می بایدم

وعدۀ دیدار فرمودی و پیمانی برفت

لیک تا آن وقت صبر و طاقتی می بایدم

بر تو من باری یقینم هر چه فرمایی کنی

هیچ بر قول تو گفتم حجّتی می بایدم

زار می نالد نزاری بر درِ غفرانِ تو

گر گنه بر من بپوشی خلعتی می بایدم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode