گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

مرا که از تو میسّر نمی شود یک دم

دمی که بی تو برآید نه دم بود که ندم

خلاصه هر دم وقت است از حیات بلی

دمی که بی تو رود آن نه دم بود که عدم

من آن نی ام که خلافِ محبّتِ تو کنم

اگر سرم برود در سرِ ثباتِ قدم

من از تو راحت و شادی طمع نمی دارم

که دوستی همه سرمایۀ غم است و الم

به اتّفاقِ ملاقات قانعم از تو

به مدّتی که میسّر شود ز بیش وز کم

تو شاه بازی و اَولا به دست شاهانی

وصال تو نبود لایقِ عبید و خدم

تو سر به سیم و زرِ سد خزینه درناری

دهان تو نتوان کرد مشتبه به درم

قد ترا نتوان گفت سرو و هم نبود

به سرو بر گل و شفتالو و انار به هم

گمان نبرد کسی تا ندید چشم و لبت

که این دو مستِ ملیح اند رشکِ ترک و عجم

دم از نزاری تو بی تو بر نمی آید

از آن چنین نَفَسش آمده ست با یک دم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode