گنجور

 
حکیم نزاری

ز راهِ لطف درین کلبۀ خراب خرام

که من ترا ز تو خواهم نه نامه و نه پیام

وگر قدم نکنی رنجه حکم نتوان کرد

علی الخصوص که تو حاکمی و بنده غلام

دلِ مرا سرِ چندین شکیب ممکن نیست

کدام شیفته ساکن بود به صبر مدام

به صابری نتوان کرد عاشقی بنگر

که راه عشق کدام است و راه صبر کدام

کجا که روی تو بینند خلد نیست حلال

کجا که وصل تو خواهند کعبه نیست حرام

چه باک اگر بفتادم ز چشمِ دشمن و دوست

چه التفات بود عشق را به ننگ وز نام

غمی به هر نفسی بر دلم منه بنشین

سری به هر قدمی در رهت نهم بخرام

حمایتِ تو نماید مرا ز هجر خلاص

عنایتِ تو رساند مرا ز وصل به کام

ترا وفایِ من و شفقت نزاری بس

مرا رضایِ تو و رحمت خدای تمام