گنجور

 
حکیم نزاری

ای پسر ار بگذری سوی خرابات عشق

کشف شود بر دلت سر کرامات عشق

جام می بیخودی تا نکشی باخودی

مست شوی گم شود ذات تو در ذات عشق

دیده ی خفاش را طاقت خورشید نیست

بر تو کفایت بود پرتو ذرات عشق

عقل تو جزوی بگشت لاف مزن بیش از این

حل نکندعقل تو جزو کمالات عشق

مهره مدزد از حریف بازی کودک مکن

برد تو ناممکن است ناشده شه مات عشق

وسوسه آموز کیست طالب طامات عقل

برق جهان سوز چیست پیک مهمات عشق

شش جهت شرق و غرب یک جهت عشق نیست

وهم کسی چون رسد وصف مسافات عشق

دعوی دیوانگی کس نکند منقطع

شرع نیارد سپرد راه مقالات عشق

شعر نزاری مخوان ورنه تعصب مکن

تا بتوانی شنود حرف مقامات عشق