وَه وَه از جانِ به لب آمده بر بویِ لبش
وزتنِ مانده خیالی ز خیالِ قصبش
زلف و رویش هبل ولاتِ منِ مجنون اند
شب و روزِ منِ آسیمه سر از روز و شبش
ز ابتدا بی دلی و شیفته رایی کردن
از کجا خاست مرا با تو بگویم سببش
بوسه یی چند به من داد وز آن وقت چنین
جگرم گرم شده ست از لبِ هم چون رطبش
زندگانیِ من و عمرِ گرامی آن است
که بقایایِ بقا صرف کنم در طلبش
گر دلم برد نگارا به سرِ زلفِ تو دست
من نیارم تو بفرمای به واجب ادبش
گر چه بی وجه بود عیب و ملامت کردن
بی دلی را که بود آرزویت مستحبش
شرحِ حسنِ تو به تفضیل نمی یارم گفت
گاه گاه از پیِ تخفیف کنم منتخبش
گر جهان خلد برین است نزاری را بس
سرِ کویِ تو مقاماتِ نشاط و طربش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آنکه می گشت سکندر به جهان در طلبش
گو بیا و بنگر چون خضر اینک ز لبش
هر که را از نگه این می کشد آن زنده کند
چشم او کرده فزون رونق بازار لبش
نبود در دلم اندیشه ای از روز وصال
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.