گر همه عالم به بد گفتن زبان در من کشند
من چه غم دارم اگر با من خوشاند ار ناخوشاند
خودپرستان میرمند از ما که ما مَی میخوریم
ز آدمیّتشان نصیبی نیست یا مستوحشاند
این همه شوریدگی و مستی و دیوانگی
جرعۀ جامی است کز مبدایِ فطرت میچشند
اهل کثرت غافلاند از خلد و غافل از بهشت
وز حسد فیالجمله باری در میانِ آتشاند
در میانه هیچنه خود را همه پنداشتند
حسرتا غبنا که این مشتی گدا سلطانوشاند
تا کدامین قوم را بینند در توحید محو
آن گروهاند از همه عالم که در غلّ و غشاند
گفتهاند این کز پریشانی چه غم مجموع را
پایمالان را چه نقصان گر بر ایشان بر کشند
زهره را باری بر انجامدوست میدارم دگر
هیچ دیگر نیست با سیّارم ار هفت ار ششاند
خوبرویان را برای عاشقان آوردهاند
دل به ایشان میدهم الحق که زیبا و کشاند
گیسوانشان بین که پنداری کمند رستماند
ابروانشان بین که پنداری کمانِ آرشند
من نمیدانم نزاری را چه سودا در سرست
این همیدانم که مستان محقّق بیهُشاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بسکه از گرم اختلاطی گلرخان آتش وشند
عاشقان تا دیده اند این قوم را در آتشند
خسروان ملک خوبی را همه چیزی خوشست
اینقدر باشد که گاهی با فقیران ناخوشند
ایکه رشک آید ترا بر عیش مستان وصال
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.