گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

هزار بار از آن بهتری که می گفتند

خنک وجود کسانی که با غمت جفتند

نه آدمی که دوابند راستی آنها

که این جمال بدیدند و در نیاشفتند

به جای دیده ی ما بوده ای که نادیده

زمین به یاد تو یاران به دیده می رفتند

تو بر حریر بیاسوده فارغی ز آن ها

که با خیال تو تا روز بر زمین رفتند

نه مفلسند کسانی اگر چه بی درمند

که گنج مهر تو در کنج سینه بنهفتند

عجیب داشتمی پیش از این که عقلم بود

ز عاشقان که نصیحت نمی پذیرفتند

هنوز در حرم عشق پای ننهادم

که شهر بند وجودم ز عقل بگرفتند

میان طایفه ی عشق رمزها باشد

که عاقلان به سر وقت آن نمی افتند

نزاریا غزلی باز گوی کین همه گل

برای بلبل توحید عشق بشکفتند

 
sunny dark_mode