گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

پای هر کس که در آن سلسلهٔ مشکین شد

فارغ از قاعده و سنت اهل دین شد

نافه مشک که از باد صبا می‌زد لاف

چین زلف تو بدید و رخش پر چین شد

گل مگر بر رخ چون ماه تو افکند نظر

ورقش از عرق شرم و حسد پروین شد

سرو را رفتن چالاک تو خوب آمد ، گفت:

چابکی بر قد و بر قامت تو تعیین شد

دست سیمین تو محتاج نبودی به خضاب

تا چه می خواست که در خون من مسکین شد

لب شیرین تو کآفاق از او پر شور است

اضطراب دل مجنون مرا تسکین شد

علم الله که دگر طاقت هجرانم نیست

بسکه از دست تو فریاد به علیین شد

رحم کن بر من بیچاره علی رغم رقیب

از کی ات کشتن و بیداد کسان آیین شد

حاسدم گفت نزاری سخنت را اینقدر

از کجا خاست که صیتش به جهان چندین شد

گفتمش خسرو خوبان بت شکر لب من

بوسه ای داد به من زان سخنم شیرین شد.

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
ناصر بخارایی

سخن زلف تو گفتم نفسم مشکین شد

صفت لعل تو کردم دهنم شیرین شد

ذوق فرهاد کم از لذت پرویز نبود

که همه تلخی کامش ز لب شیرین شد

پیش ازین راهبر اهل سعادت بودم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه