گر دگر باره مرا با تو وصالی باشد
خوش ملاقاتی و بس نادره حالی باشد
جان و دل همرهِ اویاند مگر عرضه کند
حال مسکینیِ من گرچه محالی باشد
جز صبا معتمدی نیست که در هر سحری
بگذرد بر در و بام تو مجالی باشد
محرمی را چه شود گر بفرستی گه گه
باشد آخر که مرا از تو سوالی باشد
گر کنی سوخته ای را به سلامی دل شاد
عُهده در گردن من گرت وَبالی باشد
یک شبم بار ده و چند قدح بر سر کن
آب انگور ز دست تو زلالی باشد
پاک رو باش تو وز تهمت جاهل مندیش
کان به نزدیک خردمند خیالی باشد
حاسد و خصم بود بر عقبش بسیاری
هرکه را نادره تر حسن و جمالی باشد
روشنایی بهشت است که می افزاید
نظری پاک که بر چشم غزالی باشد
هیچ بدگوی ز ما نیک نیفتاد آری
خود در این باب نزاری زده فالی باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر کرا دل متمایل به جمالی باشد
در دو چشمش ز رخ یار خیالی باشد
دل بیچاره ام از دست خیالت خون شد
خرّم آن دم که مرا با تو وصالی باشد
نکنی یاد من خسته مبادا صنما
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.