خرد را که می ننگ و نامش بسوزد
بده تا حلال و حرامش بسوزد
به بد گفتن ما فقیه فسرده
زبان در مکش گو که کامش بسوزد
مدام از پی ما چه تشنیع دارد
بیا گو بخور تا مدامش بسوزد
اگر عشق در جانش اندازد آتش
رکوع و سجود و قیامش بسوزد
اگر زآهن و سنگ باشد وجودش
به یک شعله خود برق جامش بسوزد
از این آب آتش صفت گو دو کاسه
به افسرده ده تا تمامش بسوزد
خلاصش دهد از خیال مصور
تمنای سودای خامش بسوزد
نسیمی اگر از دماغش برآید
ز تف حرارت مشامش بسوزد
زمانه اگر بر مرادم نگردد
ز دود نفس صبح و شامش بسوزد
به آهی که از اندرونم برآید
تر و خشک ما لا کلامش بسوزد
چنان در وجود نزاری زن آتش
که خون در عروق و مشامش بسوزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.